حالت تاریک
وصیتنامه حاج احمد متوسلیان

بایدپرچم اسلام رادرانتهای افق برزمین بکوبیم

بایدپرچم اسلام  رادرانتهای افق برزمین بکوبیم

نظامی ایرانی بود که در خلال جنگ ایران و عراق از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب می‌شد و فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله را بر عهده داشت.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی«خاورستان»؛احمد متوسلیان یزدی در ۱۵ فروردین ۱۳۳۲ در تهران زاده شد. دوران تحصیل ابتدایی را در دبستان دولتی اشرافی آغاز کرد، اما سال بعد به مدرسه اسلامی مصطفوی رفت و مجدد در کلاس اول ثبت نام کرد و تحصیلات ابتدایی را به پایان رساند و ضمن تحصیل، به پدرش در بازار تهران در شغل شیرینی‌فروشی کمک می‌کرد. او در کودکی و سال‌های اول مدرسه بسیار گوشه‌گیر بود اما پس از چند سال به خاطر قد بلند و استخوان درشتی که داشت به حامی ضعیف‌ترها در مدرسه تبدیل شد.

پس از پایان دوره ابتدایی، وارد هنرستان صنعتی شد و در سال ۱۳۵۱ دیپلم گرفت، سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز دوره تخصصی تانک را در تیپ ۳۷ زرهی شیراز از ارتش شاهنشاهی را گذراند و پس از آن، به تیپ ۳ لشکر ۸۱ زرهی در سرپل ذهاب اعزام شد. وی در سال ۱۳۵۶ در رشته مهندسی الکترونیک دانشگاه علم و صنعت ایران پذیرفته شد.

تندیس احمد متوسلیان در مارون‌الرأس در مرز فلسطین نصب شد، تا یادبودی از ربوده شدن این فرمانده ایرانی باشد. انگشت اشاره احمد متوسلیان در تندیس ساخته شده به سمت اسرائیل است.

دیگر کسی حرفی از مرخصی نزد شهید حاج احمد متوسلیان روز پنج شنبه سی اردیبهشت ماه سال شصت و یک، حاج احمد با همان حال نامساعد و عصا در زیر بغل، آمد دارخوین تا برای بچه ها سخنرانی کند. آن هم در شرایطی که بچه های ما خیلی خسته بودند و فشار زیادی به آنها آمده بود. چیزی حدود بیست شبانه روز در گرمای چهل و هشت درجه، توی آن دشت وسیع خوزستان، وجب به وجب جنگیده و پیشروی کرده بودند. بدیهی است که همین مسأله باعث شده بود که نیروها مقداری احساس خستگی کنند. در چنین وضعیتی بود که حاج احمد آمد تا برای بسیجی ها سخنرانی کند. یکی از حضار بسیجی تیپ 27 می گوید: « حاج احمد با همان عصایی که زیر بغل داشت، آمد روی چهار پایه ایستاد و پشت میکروفون قرار گرفت. لحظه ای در سکوت، به دقت به چهره های بچه ها نگاه کرد و گفت: « بسیجی ها! شما می گویید اگر ما در روز عاشورا بودیم، به امام حسین ( علیه السلام) و سپاه او کمک می کردیم. بدانید امروز روز عاشورا است.» حاج احمد نگاه پر از لطفی به برادران - که اکثراً با سر و صورت و دست و پای زخمی روبروی او به خط شده بودند - کرد و ادامه داد: « به خدا قسم! من از یک یک شما درس می گیرم. شما بسیجی ها برای من و امثال من در حکم استاد و معلم هستید. من به شما که با این حالت در منطقه مانده اید، حجتی ندارم. می دانم که تعداد زیادی از دوستان شما شهید شده اند. می دانم بیش از بیست روز است دارید یک نفس و بی امان در منطقه می جنگید و خسته اید و شاید در خودتان توان ادامه ی رزم سراغ ندارید. ولی از شما خواهش می کنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا که شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم.» در آخر صحبت هایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت: « خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده، خدایا! اگر بنابر این است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان!» این حرف ها و مناجات حاجی باعث شد همه ی نیروهای تیپ، شیون کنان، زار زار گریه کنند. خود حاج احمد، هم دل به دل بچه بسیجی ها داده بود و بی اختیار هق هق گریه، شانه هایش را می لرزاند. به زحمت والسلام سخنرانی را ادا کرد و از پشت میکروفون کنار آمد. حرف های حاجی مثل انفجار یک کپسول معنویت و اخلاص در جمع بچه ها بود. به محض پایان حرف های حاجی، بچه های تیپ در حالی که صلوات می فرستادند و تکبیر می گفتند، به طرف او هجوم آوردند و دسته جمعی و بی قرار، حاج احمد را در آغوش گرفته و می بوسیدند. خدا گواه است من ندیدم از بسیجی ها - حتی یک نفر هم تا خاتمه ی عملیات - حرفی از مرخصی بزند. هیچ کس نمی رفت. فقط تعدادی دانشجو داشتیم که به خاطر امتحانات، آنها را خود حاج احمد به زور روانه ی مرخصی کرد. دلاوری دیگر از رزم آوران تیپ 27، با اشاره به سخنرانی شورانگیز حاج احمد در دارخوین می گوید: « یادش به خیر! در آن سخنرانی، بسیجی ها که واله و شیدای روحیه ی فولادی حاجی شده بودند، زیر گوشی با هم می گفتند: « دیگر ما چه عذری داریم؟ وقتی حاج احمد با این وضع بد جسمی، این طور قرص و محکم مانده، ما چه حقی داریم اظهار خستگی کنیم؟» تحت تأثیر سخنرانی حاج احمد، طوری شد که همه ی بچه ها احساس می کردند انگار اولین روزی است که به منطقه آمده اند. خلاصه، نیروها آماده شدند برای رفتن به مرحله ی سوم عملیات.»
متوسلیان (راست) در پشت این عکس، دست خطی از محمدابراهیم همت وجود دارد با این متن: «درّه جنتا، تیر ۱۳۶۱. چند ساعت پس از گرفتن این عکس، احمد، سردار رشید سپاه اسلام، به اسارت فالانژیست‌ها درآمد.»
 

درباره نویسنده

لینک کوتاه خبر

نظر / پاسخ از