
وصیتنامه شهید «غلامحسین خدری»؛
خدایا جدیت ما برای بازگشت اسلام به زندگی بشریت است
شهید«غلامحسین خدری» در قسمتی از وصیتنامهاش مینگارد: خدایا جدیت ما بر آن است که بار دیگر اسلام به زندگی بشریت برگردد، تا عظمت و قدرت تو حاکم بر مخلوق تو باشد. خدایا تا آنجا که اسلام را شناختهام در راه او جانفشانی میکنم.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «خاورستان»، شهید «غلامحسین خدری»، دوم خرداد 1336، در روستای سکوهه از توابع شهر زابل به دنیا آمد. وی در سال 1357 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و در دهم اردیبهشت 1361، در عملیات بیت المقدس بر اثر اصابت ترکش به سینه و سر، شهید شد.
انسان وقتی نگرشی به رزمندگان صدر اسلام می نماید و زندگی نامه گواهان تاریخ اسلام را مطالعه می کند، وقتی زندگی پر از رنج و زحمت مسلمانان صدر اسلام را از دیدگاه ایمان آنها نسبت به هدفشان می نگرد، می بیند که تاریخ مجدداً تکرار می شود، تکرار و یادآوری از خود گذشتگی، از خود گذشتن و به دیگران پیوستن، از خود بی خود شدن در مقابل پروردگار متعال، از خود گذشتن و خود را گم نمودن در مقابل مسئولیت سنگینی که از طرف پروردگار به نشان الهی شدن حرکت می بخشد، باید اقرار نمود که بار دیگر زندگی حسينيان و آباذرها و مقدادها و یاسرها تکرار می شود. وقتی انسان در امواج انسان های پاک و بی آلایش، انسان های از خود گذشته و به خدای خود پیوسته، خروشی از قدرت بی نهایت در انسانی ضعیف و نهیف برخاسته قرار می گیرد، می بینید هیچ است. کم شده است، هرگز شناخته نمی شود. همانند قطره ای در امواج خروشان پرتلاطم دریاها می خروشد اما می داند خروش او از کجا و برای چیست. او می خواهد از زندان دنیا رها گشته و به آزادی مطلق و کمال انسانی برسد. به جایی که دیگر شخصیت انسانی، مورد هجوم ناکسان قرار نمی گیرد. به جایی که دیگر از خیانت و جنایت انسان های گرگ صفت خبری نیست. به جایی که دیگر استعمار و بهره کشی هرگز وجود ندارد. به جایی که هرگز قدرت و قلدری انسان را به یاد جنگل نمی اندازد. آنجایی که صلح و صفا، یکرنگی بر همه جا طنین افکنده، بله انسان باید رها شود از زندان خودبینی و مادی. می خواهد این اسلام را بار دیگر در پشت پرده نابودی و سیاهی خویش پنهان کند، اما سلحشوران خمینی بت شکن بیدارند، آماده قیام و حرکتند، آماده جانفشانی و ایثار و از خود گذشتگی اند چرا؟ زیرا می خواهند با قیام خویش بر تعجیل ظهور حضرت مهدی (عج) و استقرار حکومت او هر چه زودتر پیراهن ظهور پوشند. داشتم درباره تاریخ اعزام صحبت می کردم وقتی از خواب بیدار شدم، فرزندم محسن که نیمه خواب بود، گفت بابا جان به جبهه می روی؟ ولی از آن جایی که من تا آخرین لحظه حرکت سفرم را پنهان داشتم، جواب دادم می خواهم بروم تهران. ولی فرزندم گفت مبادا مانند فلان کسی که بدون اجازه زن و فرزندش به جبهه رفت، تو هم چنین کاری انجام دهی. با این گفته ناچار شدم حقیقت را بگویم. همسرم در ماتم و ناراحتی سکوت آوری فرو رفته بود کم کم به حرکتم نزدیک می شدم و من نیز حقیقت را خیلی به آرامی می گفتم که همسر و دو فرزندم متوجه اعزامم به جبهه شدند. فرزندم محسن شروع به التماس نمود، که چرا مرا به جبهه نمی بری به او گفتم تو هنوز ٦/٥ سال بیشتر نداری، علاقه شدیدی به جبهه رفتن داشت. وقتی که داشتم حرکت می کردم هی دخترم می گفت بابا جان دیگر برنمی گردی؟ بابا جان ما ظهر موقع نهار خوردن در کنار هم نیستیم. کی بر میگردی؟ پسرم محسن که مقداری پول درشت داشت جلو آمد و گفت بابا این پول ها را از دست من بگیر و همراهت ببر. دو فرزندم خیره خیره به چهره ام نگاه می کردند. مثل فرزندان دو طفل مسلم که به انتظار پدر بودند. چهره آنها طوری در من اثر گذاشت و طوری منقلبم نمود که مثل این که دیگر همدیگر را نمی بینیم و آخرین وداع پدر و فرزندش است. بلکه شاید هم سرنوشتم این طور باشد و شاید هم دیگر برنگردم و شاید این آخرین نگاه ها و دیدنی ها باشد. به هر صورت خدا آگاه است از عاقبت کار وقتی که از درب منزل خارج می شدم دو فرزندم به درب خانه آمدند و مجدداً با من خداحافظی کردند، ولی ندانستم چه سری و رازی بود فقط منقلب شدن و گریه گلویم را می فشرد، با همه این گفته ها امیدوارم که قدم هایم برای رضایت خدای بزرگ و یاری یاورش امام خمینی قرار گیرد. امیدوارم که کسی لااقل در ایران نباشد که کاری خدای نکرده انجام دهد، که بر خلاف اسلام باشد و روزی در مقابل چنین فرزندانی که حتی در حال وداع با سرپرست خانواده اش می گوید کی بر می گردی و ما به انتظار برگشت تو نشسته ایم، قرار گیرد و هرگز پاسخی نداشته باشد.
انتهای خبر/10